ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات ستایش

20/10/91

سلام جوجوی مامان. وقتی از خودت میپرسم شما جوجوی منی؟ میگی آره . میگم پس چرا جیک جیک نمیکنی؟ میگی جیک جیک . قربونت برم من. عسلی مامان دیروز که اومدم دنبالت ،خاله سیما گفت که دو تا شعر یاد گرفتی.صددانه یاقوت و بنی آدم اعضای یکدیگرند و گفت که نمی دونم تو خونه میخونه یانه. من گفتم شعر اناررو خیلی وقته داره میخونه و وقتی توی راه اومدیم شما شعر بنی آدم اعضای یکدیگرند رو به طور کامل خوندی. عزیزم من به شما افتخارمیکنم.
20 دی 1391

18/10/91

سلام جوجو خانوم. شما داری انگلیسی تمرین میکنی.به سی دیت هم میگی abcd میخوام.بعد که برات میذارم شروع میکنی به تمرین کردن. چت cat  داdog  گوفیفا gorila وشعر فینکل فینکل لیتل سار teiklr twinkle little star ولی من قربون زبونت میرم.
18 دی 1391

13/10/91

سلام طلای مامان. دیروز لپ مامان رو کشیدی و گفتی جیگر منی.من کلی خندیدم و کیف کردم. قربونت برم. عزیزم هوا آلوده است و من شما رو به مهد بردم ولی راستش رو بخوای یکخورده نگران سرفه هام هستم،خداکنه چیزمهمی نباشه.عزیزم نگران هردومونم. کاش میشد دعاکنی تاشر این آلودگی از سرمردم ما کم بشه.
13 دی 1391

3/10/91

جوجوی من چه نمازهایی با من میخونی . من هم یکخورده نمازها رو ساده تر کردم تا شما هم یاد بگیری . مثل اینکه به هدفم دارم میرسم.دیروز که من جانمازم رو آوردم شما گفتی نماز من کو و من هم مهرت رو برات گذاشتم و دیدم بعضی کلمات رو با من زمزمه میکنی مخصوصا ذکر رکوع و سجده را که سه بار با هم میگیم سبحان الله . قربونت برم خیلی کیف میکنم وقتی این کلمات رو میگی . ان شا اله خداوند کمکت کنه. تازشم دیروز بابا رفته بود مهدکودک برای ماه جدید ثبت نامت کنه . خاله سیما(مربی جدیدت) کلی از شما تعریف کرده بود و گفته بود بچه باهوشیه . توکلاسم این از همه بهتر صحبت میکنه و شعرها رو هم خوب زمزمه میکنه. وقتی بابات این حرف رو زد من مسئولیت سنگینی رو رو دوشم احساس ک...
3 دی 1391

2/10/91

سلام جوجوی قشنگم. روز چهارشنبه شب با هم به تیراژه و سرزمین عجایب رفتیم. شما بعد از کلی سوار شدن به اسباب بازیها وسط سالن یک جایی منتظر بودیم تا نوبتمون بشه که چرخ و فلک سوار بشیم و اونجا داشتن سی دی های کودکانه پخش میکردند. شما با شنیدن آهنگها شروع به رقصیدن کردی و طوری شد که همه دورتون حلقه میزدند و چند نفری هم فیلم ازت گرفتند. من هم کلی خندیدم و شما مانند عروسی جلوی یک بچه میرفتی و اون رو به وسط دعوت میکردی برای رقص تا آخر یک بچه ای به کمکت اومد و کلی عروسی راه انداختید . از این کارت هم فیلم گرفتیم که وقتی بزرگ شدی بهت نشون میدیم. روز پنج شنبه هم به خونه مامان سارا رفتیم و همه اونجا بودند و کلی با بچه ها بازی و درعین حال کلی با پارسا هم ...
2 دی 1391
1